پسرپسرقند عسل

سلام شب های سخت بارداری

سلام مامانی خوشکلم تازگی ها حال مامانی تغییر کرده و حالش شب ها بد می شه جمعه 28 شهریور که مامان بزرگ و بابابزرگ  رفتن مامانی و بابایی رفتن خونه عزیزشون خوابیدن آخه پارکینگ خونشون نامزدی گرفته بودن و تا نصفه های شب بزن و برقص بود و مامان و بابا نمی توانستن بخوابن . آن روز حال مامانی خوب بود تا روز شنبه که باز مامانی و بابایی رفتن خونه عزیزشون غذا سبزی پلو با گوشت فوق العاده بود که خیلی چسبید مامانی بعدش دوغ خورد اما زیاده روی کرد و حالش بد شد و بالا آورد تا شد یکشنبه بابایی این دو روز رفته بود کمک عمو م.ه آخه اثاث کشی داشت خلاصه آن شب باز مامانی حالش بد بود و حدس می زد به خاطر لواشک هایی باشه که موقع آمدن از سر کار می خوره چون فشارش م...
5 مهر 1393

مهمانهای آخرین هفته شهریورماه

سلام مامانی خوشکلم مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی جون ایمان آخر هفته امدن خونه ما و ما یه دنیا خوشحال شدیم . آن ها سه شنیه آمدن و جمعه عصر رفتن و باز دلتنگی مامان مهربونت شروع شد مامان بزرگ مهربونت دو تا پیرهن خوشکل بارداری واسه مامان مهربونت آورد و کلی هم با مامانت تو بازار دنبال شلوار بارداری گشت اما پیدا نکردند همشون واسه مامان قد بلندت کوتاه بودند . اما یه سارافون خیلی خوشکل و دو تا زیر سارافونی از ش.ه.م خریدند که خیلی خوشکل بودند  امروز خونه عمو مامانی دعوت بودیم و همه متوجه نی نی دار شدن مامان شدن دختر عمه مامانی ، مامانی را بغل کرد و تبریک گفت و مامانی گریه اش گرفت نمی دونم چرا  همه دختر عموها و عمه ها تبریک گفتن و گفتن ...
28 شهريور 1393

آخر هفته

سلام عسل مامان از وقتی مامان رفته اداره برق پنج شنبه و جمعه تعطیله . اما این پنج شنبه و جمعه اوضاع خیلی فرق می کرد . پنج شنبه مامان کباب تابه ای خورد با ساندویچ کباب ترکی و یه تکه ماهی سرخ شده اما انگار یه چیزی این وسط اشکال داشت و مامانی شب که بابایی آمد حالش خیلی بد بود و احساس می کرد یه چیزی رو دلش مونده و خلاصه مامانی حالش بهم خورد بابایی پنج شنبه و جمعه و شنبه بازدید داشت و دیر می آمد خانه خلاصه بابایی آن شب می خواست بره خونه عزیز اما چون مامانی حالش بد بود نرفت . مامانی آن شب هیچی نخورد صبحانه هم کیک و شیر خورد و برای ظهر با هزار زحمت و دردسر عدس پلو درست کرد.ظهر که غذا رو خورد  
22 شهريور 1393

آغاز هفته نهم بارداری

مامانی خوشکلم این روزها مامانی کارش شده فقط خواب و خوراک نهایتش یه غذایی می پزه . از اداره که میاد کمردرده و باید بخوابه تا حالش بهتر بشه وقتی هم که گرسنه اش می شه حالش بده و انگار می خواد حالش بهم بخوره دیروز صبح دیر صبحانه خورده بود و چون گرسنه اش شده بود حالش بهم خورد بگردم احساس می کردم توهم یه حس بدی پیدا کردی و هی تکون تکون می خوردی مامانم همه دعام واسه سلامتی تو نازنینم
19 شهريور 1393
1